نتوان بست زبانش به پریشان گویی   آن که در سینه بجز قلب پریشانش نیست امام خمینی(ره) بهار رویش نیست؛ ریزش است ریزش عمری که یک سالش گذشت... ریزش انسانی که یک گام به مرگ نزدیک تر شد اما به خدا نه... آری، بهارمان آنروزی رویش است که یارمان از در درآید و ما از خود به در شویم... سالها می گذرد و لقلقه ی زبانمان این است که: روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است؛ گر کند یوسف زهرا نظری نوروز است... لکن این انتهای مسیر پر شور و شرر عشاق نیست چرا که هنوز در عشق خود مرددیم که گهگاه ترجیح می دهیم آهسته زمزمه کنیم: یار من یوسف نیا اینجا کسی یعقوب نیست! امید است در سال تولید ملی با یاری مقلب القلوب با تدبیر، یقین بر خاسته از ایمان جای کرسی های زجاجی تردید قلبمان را اشغال کند تا شاهدان شهد شهود الهی باشیم و به معنا نظاره گر حول حالنا الی احسن الحال باشیم تا به سبب این انقلاب درونی دگران را متهم نکنیم! و آدم را مقصر ندانیم که چرا روضه رضوان به دو گندم بفروخت! وقت آنست که از خودمان شروع کنیم... یادمان نرود که ما بچه های آسمان بودیم که گذر زمان به زمینمان زد...