بهلول و طعام خلیفه! روزی هارون الرشید خوان طعامی(سفره فراخ و گشاده) را برای بهلول فرستاد. خادمان خلیفه او را در خرابه ای یافتند و خوان را نزدش گذاشتند و به بهلول گفتند: این طعام مخصوص خلیفه است که برای تو فرستاده. بهلول آن طعام را به پیش سگی که آنجا حاضر بود ریخت. خادمان خلیفه بر وی بانگ زدند که: چرا طعام خلیفه را پیش سگ ریختی؟! بهلول گفت: دم نزنید اگر سگ بشنود که طعام خلیفه است، او هم نخواهد خورد!چاپادار و حاکممانی که عضد الدوله، حاکم همدان بود، روزی چهار پاداری به دارلحکومه آمده و عرض کرد: دیروز عصر الاغ های خود را بردم بیرون شهر سر قنات آب بدهم یک مرتبه چند نفر سر و رو بسته به من هجوم آوردند و الاغ ها رو از دستم گرفتند. حکمران فورا میر آخور را احضار کرد و چهارپادار خوشحال شد که به شکایتش رسیدگی می شود. میر آخور وارد شد، حاکم فرمود: عرضت را دوباره بگو. پیرمرد سخنان چند دقیقه قبل را دقیقا تکرار کرد و منتظر ماند. حضرت والا رو به میر آخورش کرد و گفت: درست شنیدی و فهمیدی الاغ ها را کجا از دستش گرفته اند؟ میر آخور تعظیمی کرد و گفت: بله قربان. شاهزاده گفت: من بعد احتیاط را از دست مده و اسب ها را برای آب دادن آنجا مبر…!!!