همین چند روز پیش سر کلاس بودم،یکی از درسهای اختصاصی. هنوز خیلی از درس استاد نگذشته بود که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره. خدا رو شکر روی حالت لرزش بود و صداش در نیومد. گوشیمو از جیبم آوردم بیرون و دیدم یکی از دوستای صمیمیه. پیش خودم گفتم بیخیال، بذار زنگ بخوره تا قطع شه، بعد از کلاس خودش زنگ میزنه. برنداشتم تا زنگ زدنش تموم شد. گوشیمو گذاشتم کنار دفترم.هنوز چند ثانیه ای از زنگ خوردنش نگذشته بود که باز دیدم گوشیم داره زنگ میخوره، دیدم دوباره همون دوستمه. بازم درسم از نظر خودم مهمتر بود، گفتم بذار ایندفعه هم جواب ندم، بعد کلاس اصلا خودم بهش زنگ میزنم. اینقدر زنگ خورد تا خودش قطع شد. ایندفعه گوشیمو گذاشتم تو جیبم. یه چند دقیقه گذشته بود که لرزش گوشیم سه باره حواسمو از درس پرت کرد. تو ذهنم اومد که خودشه. گوشیمو از جیبم آوردم بیرونو دیدم، بله خودشه. باز اومدم از کلاس برم بیرون تا جوابشو بدم، ولی درس مهم بود. با اینکه میتونستم بعدا هم از بقیه بچه های کلاس درسو بپرسم، بیخیال بیرون رفتن شدم. ایندفعه دیگه خودم گوشیمو قطع کردم و گذاشتمش رو حالت بیصدا تا دیگه اگه زنگ هم خورد حواسم پرت نشه. بعد از کلاس، به گوشیم یه نگاه انداختم. دیدم اوه اوه، 6 بار تماس از دست رفته از طرف همون دوست صمیمیم دارم. خیلی سختم شد. خودمو برای هر حرفی آماده کردم. با کلی خجالت شمارشو گرفتمو وقتی برداشت گفتم: «الو سلام.چطوری؟» تا اینو گفتم، برگشت گفت: «واقعا که، خیلی بی معرفتی، نگفتی کارت دارم؟ نگفتی ناسلامتی دوست صمیمیه همیم؟ نتونستی دو دقیقه از کارت بزنی جواب ما رو بدی!» گفتم: «باور کن سر کلاس بودم، درسم خیلی مهم بود، اختصاصی بود، استادم جای مهم درس بود. ولی بازم من شرمندتم، ببخشید، امری هست در خدمتم؟» گفت: «دیگه نمیخوام، همون موقع کارت داشتم، انجام شد، دیگه الان وقتش گذشته، شما برو به درست برس یهو مشروط نشی!» اینارو گفت و قطع کرد. فرداش چندتا پیامک براش فرستادم که ببخشید، عذر میخوام. ولی جواب نداد. بعد از کلاسم رفتم پیشش. ازم ناراحت بود، حق داشت. خلاصه با معذرت خواهی راضیش کردم که دیگه تکرار نشه ایشالا. همه ما یه دوست داریم که هیچکدوم از دوستامون به اندازه اون به ما نزدیک نیست. از پدر و مادرمون هم بیشتر. حتی از رگ گردنمون بهمون نزدیکتره.هر روز پنج بار،هر بار 6 دفعه مستقیما بهمون زنگ میزنه. حی علی الصلاة، حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی الفلاح،حی علی خیر العمل، حی علی خیر العمل.بشتاب به سوی نماز، بشتاب به سوی رستگاری، بشتاب به سوی بهترین کار.ولی متاسفانه خیلی از ماها اصلا نمیشنویم، یه گوشمون میشه در و اون یکی دروازه. انگار نه انگار.هر روز زنگ میزنه و هر روز تماسش Missed Call میشه. هر دفعه 6 بار. 5 دفعه صدامون میزنه، یعنی روزی 30 بار تماسشو بی جواب میذاریم. بعدشم وقتی غذامونو خوردیم و سر کلاسمون رفتیم، آخرای وقت جوابشو میدیم. خودمونیم، خیلی بی معرفتیم. هر دفعه تماسشو جواب نمیدیم. میذاریم بعد 3-4 ساعت بهش زنگ میزنیم. تازه توقع هم داریم هر چی میخوایم، برامون انجام بده، خیلی پر روییم، نه؟! خیلی نامردیه که 20 دقیقه تو روز براش وقت نذاریم. تازه این وقتی هم که میذاریم، باعث حل مشکلات خودمون میشه، خودمون روحیه میگیریم. دوست از این بهتر؟! وقتی هم صدات میزنه، اگه به موقع جوابشو بدی، به نفع خودته. اون که بی نیازه از جواب منو تو. اگه ما هم جوابشو ندیم ازش چیزی کم نمیشه.متاسفانه وقت نماز مغرب و عشاء که میشه، خیلی از ماها کلاس داریم، و خدا هر روز دقیقا وسط کلاسمون داره تماس میگیره، و ما هر روز...خب این مشکل رو خیلی راحت میشه با یه برنامه ریزی ساده حل کرد، فقط یکم تغییر تو ساعت کلاسهای عصر، میتونه این تداخل رو بر طرف کنه، و این موضوع کاملا به مسئولین آموزش مربوط میشه.امیدواریم با کمی برنامه ریزی دقیق تر این مشکل هم بر طرف بشه تا دانشجویان و استادان بتوانند این فریضه الهی رو سر وقت و به جماعت اقامه کنند.
۹۳/۱۰/۱۷