سرهنگ و حاجی فیروز وارد فضا مجازی می شوند...
حاجی فیروز:إ .... سلام سرهنگ بابا تو هم که اینجایی.چه خبر سرهنگ جون؟ چیکار می کنی؟سرهنگ: بی تربیت ! احترام بذار ... ناسلامتی سرهنگم...حاجی فیروز: ]در حالی که به حالت احترام خبردار می ایستد] چشم سرهنگ.سلام قربانت گردم .خوب هستید؟سرهنگ: آفرین پسر...حالا شد....سلام به روس گل ماهت!! خوبم خدارو شکر..]سرهنگ با صدایی خشن و جدی[ پسر تو اینجا چیکار می کنی؟ نکنه تو هم عضو اینجایی؟ راستشو بگو پسر..حاجی فیروز: مــ مــ مـــ مــ من، نــ نــ نـــ نــ سرهنگ.أ أ أ صلا نمیدونم اینجا کجاست.داشتم تو اینترنت می چرخیدم یه دفعه اومدم اینجا.جای بدیه سرهنگ؟!!سرهنگ: نه پسرم جای بدی که نیس هیچ جای خیلی خوبی هم هست.حاجی فیروز: آآآخخخخیییششش بابا سرهنگ ترسیدم.آخه ترسیدم اینجا از اون سایتهای بووووقق باشه.سرهنگ نگفتی اینجا کجاست؟سرهنگ: پسرم اینجا وبلاگ موسسه علمی فرهنگی ره پویان دانش هستش که بهش خانه دانشجو هم می گن.حاجی فیروز: حالا این موسسه نمی دونم چی چی رو که گفتی برا کدوم شهره؟ برا کدوم ارگانه؟چیکارا می کنن توش؟سرهنگ:أه پسر چقدر سوال می پرسی تو ... لااقل یکی یکی بپرس بتونم جواب بدم...حاجی فیروز:باشه سرهنگ .ولی قبلنا خیلی باهوش تر بودیا.سرهنگ:حرف دهنت رو بفهم پسر میدم با نفربر از روت رد شنا!!! الانم باهوشم فقظ سنم رفته بالا یه کمی...حاجی فیروز:باباسرهنگ بی خیال شوخی کردم.اینا رو ولش..سرهنگ این انجمن مال کدوم شهره؟سرهنگ:می خوای برا کجا باشه؟ بورکینافاسو یا جزایر قناری؟ خوب برا شهر خودمونه دیگه.حاجی فیروز: همین اردکان خودمون رو میگی سرهنگ؟!!!سرهنگ:آره پسرمحاجی فیروز:پس چرا من چیزی ازش نشنیدم تا حالا؟!!سرهنگ: از بس تو احمقی...!! یعنی فعالیت های کثیر این انجمن رو تو شهر ندیدی؟حاجی فیروز: کدوم فعالیتها؟ نه والا ندیدم.سرهنگ:یعنی تو روز دانشجو رو ندیدی که برگزار می کنن؟ندیدی میان هی جلسه میذارن؟بابا یعنی تو ندیدی میان کارگاه علمی میذارن ولی جا ندارن برگزارش کنن؟ تو ندیدی هر ساله تابستون برا کنکوریا مشاوره انتخاب رشته می ذارن؟یعنی تو این همه کار رو ندیدی؟/ بدم بندازنت تو سیاه چال...حاجی فیروز:نه والا سرهنگ نه دیدم نه چیزی شنیدم در این موردا که گفتی ولی از این به بعد چشمام رو بیشتر باز می کنم.حالا چرا جا ندارند سرهنگ؟سرهنگ:بابا شهر که جایی رو نداره بده به اینا.اصلا برا چی مکان بهشون بدن؟این انجمن که برا آدم های بالای شهر سودی ندارند که یه مکان بهشون بدن...حاجی فیروز: الهی بدبختا... ایشالا سرهنگ خودم یه جا براشون پیدا می کنم.یه جای خوب تو بهترین قسمت شهر...سرهنگ: ها ها ها ها ... اشکال نداره تو هم بهشون وعده بده..اینا از این وعده ها زیاد شنیدن...حاجی فیروز:خوب سرهنگ برا کدوم ارگانه این انجمن؟سرهنگ:بابا ارگان کجابود؟... 4 تا دانشجوی بدبخت ، 4 تا دکتر مهندس ، 4 تا لیسانس و فوق لیسانس، 4 تا نخبه شهر دور هم جمع شدن و برای رضای خدا این انجمن رو درست کردن ولی ای کاش درست نمی کردن...حاجی فیروز:چرا سرهنگ؟مگه چی شده؟سرهنگ: بابا بدبختا میان یه کاری کنن تو شهر ولی بهشون اجازه نمیدن...این نخبه های شهر دارن هدر میرن..باید برن از این شهر باید برن یه جایی که بهشون بها بدن...حاجی فیروز:ولی اینا نخبه های شهر ما هستن .حیفه که برن...سرهنگ: نه بابا اینا که حیف نیستن،حیف پست و مقام آقایونه...حاجی فیروز: سرهنگ داری انجمنشون رو سیاسیش می کنیا..ولش کن.راستی سرهنگ داشتم مطالب رو میدیدم دیدم کسی نظر نمیذاره.مگه این انجمن عضو نداره:سرهنگ:چرا عزیزم عضو داره اونم خیلی .. ولی...حاجی فیروز: ولی چی سرهنگ؟سرهنگ: ولی بچه ها نمیرسن بیان نظر بدن، آخه چنتاشون چنتا سایت و وبلاگ به روز می کنن دیگه نمیرسن بیان اینجا نظر بدن که ...چنتاشون هم که کلا با نظر دادن مخالفن میگن نظر براچی؟چه فایده داره....حاجی فیروز:سرهنگ اسم اعضاشون رو میدونی؟سرهنگ در گوش اسم چنتا از اعضای انجمن رو به حاجی فیروز می گه...حاجی فیروز: بابا سرهنگ من که خیلی از اینا رو 24 ساعت توی facebook،cloobو جاهای دیگه می بینم یعنی به دقیقه نمیتونن بیان اینجا نطر بدن و برن؟سرهنگ: نه بابا نظر سیخی چند...حاجی فیروز: سرهنگ ایشالا خدا به راه راست هدایتشون کنه...سرهنگ: اتفاقا خیلی هاشون خیلی راستن ولی انصاف بعض هاشون هم به چپ انحراف دارن...حاجی فیروز:سرهنگ باید برم..ولی من حتما یه جا براشون پیدا می کنم و دیگه مرتب میام اینجا نظر میدم....خداحافظ سرهنگگگگگگگگگ..دورم بگردی سرهنگگسرهنگ:تو بچه آدم نمیشی دفعه بد دیدمت خودم با تانک و نفربر از روت رد میشم.برو به سلامت
۹۲/۱۱/۲۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.