یک اربعین گذشته و زینب رسیده استبالای تربتی که خودش آرمیده استیا ایها الغریب سلام ای برادرمای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده استازشهر شامِ کینه، رسیده مسافرتپس حق بده که چنین داغدیده استاحساس میکنم که مادرم اینجا نشسته استدر کربلا نسیم مدینه وزیده استبر نیزه بودی و به سرم بود سایه اتبا این حساب کسی زینبت را ندیده است
این گل بنفشه های تن و چهره ی کبوددارد گواه ، زینبتان داغدیده استتوطعم خیزران و سنگ ها و خواهرتطعم فراق و غربت و غم را چشیده استآبی به کف گرفته و رو سوی علقمهبا آه می رود سکینه و خجلت کشیده استاین دختر شماست که خواستند کنیزیش ....لکنت گرفته است و صدایش بریده استنیزه نشین شد حضرت سقا و اهلبیتزخم زبان زهر کس و ناکس شنیده است***گفتی رقیه ... گفت نمی آیم عمه جان!در شام ماند و شهر جدید آفریده است
۹۱/۱۰/۱۴