مانی که در قرن بیستم کشورهای جهان به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شده بودنند یکی از مهم ترین تئوری های موجود در آن زمان که مبنای سیاست خارجی ایالات متحده ی آمریکا در قبال نفوذ کمونیست در کشورهای به اصطلاح جهان سوم قرار گرفته بود تئوری رابطه ی میان توسعه ی اقتصادی و ثابت سیاسی در کشورهای جهان سوم بود این تئوری با این فرض که ((کشورهایی که در آنها توسعه ی اقتصادی به وقوع می پیوند دارای نظام های سیاسی با ثبات تری هستد )) از سوی نظریه پردازان آمریکایی مطرح شد و همین تئوری بود که در دروان جنگ سرد باعث مطرح شدن طرح مارشال از سوی دولت مداران آمریکایی برای جلوگیری از نفوذ کمونیست در کشورهای جهان سوم بود اما این تئوری در کمتر از یک قرن بعد یعنی در اوایل قرن بیست و یکم بود که توسط ساموئل هانتیگتون یکی از نظریه پردازان آمریکایی مورد نقد قرار گرفت اودر کتاب معروف خود به نام ((سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی)) به بررسی موردی کشورهایی می پردازد که در آنها توسعه ی اقتصادی رخ داده بود  اما او در بررسی های خود که در کشورهای آمریکای لاتین و آسیایی انجام داده بود به این نتیجه رسید که متغیر توسعه ی اقتصادی نه تنها باعث ثبات سیاسی نشده است بلکه باعث تغییر و دگرگونی در آن جوامع شده است او در برسی های خود به این نتیجه رسید که توسعه ی اقتصادی نتایجی را به همراه دارد که عبارتند از: 1-   گروهبندی های اجتماعی و سنتی ( خانواده طبقه و کاست ) را از هم می گسلد و (( شمار افراد بی طبقه و در واقع شمار کسانی را که در شرایط مساعد برای اعتراض انقلابی به سر می برد می افزاید 2-   ثروتمندان نو کیسه را به بار می آورد که با سامان سیاسی موجود کاملا سازگار همرنگ نیستندو قدرت سیاسی و منزلت اجتماعی را خواستارند که با موقعیت اقتصادی جدیدشان تناسب داشته باشد 3-   تحرک جغرافیایی را می افزاید که این خود بیوندهای اجتماعی را سست می کند و بویژه مهاجرت شتابان از مناطق روستایی به شهرها را بر می انگیزد که این نیز به نوبه ی خود از خود بیگانگی و تند روی سیاسی به بار می آورد 4-   شمار کسانی را که که در سطح زندگی شان سیر نزولی دارد می افزاید و از همین رو شکاف میان دارایان و نداران را گسترده می سازد 5-   در آمدهای برخی افراد را بیجهت و نه به گونه ی معقول بالا می برد و از همین رو ناخرسندی شان را از سامان موجود بیشتر می سازد     البته بیوستگی توسعه ی اقتصادی بویژه توسعه ی شتابان اقتصادی با عدم ثبات سیاسی در تحلیل دوتوکویل از انقلاب فرانسه به گونه ای کلاسیک توصیف شده او گفت که انقلاب به دنبال ((بیشرفت شتابان و بیسابقه ی رفاه ملی بدید آمد )) این رفاه روز افزون به جای آرام کردن مردم در همه جا به ناآرامی دامن زده بود و درست آنجایی که بیش از همه شاهد بهود اقتصادی بوده است ناخرسندی مردم شدیدتر بوده است هانتیگتون در ادامه تحلیل های خود در رابطه با عدم ثابت سیاسی در کشورها به این نتیجه می رسد که در کشورهایی که شاهد عدم ثبات سیاسی در آن ها می باشیم .مناطق شهری این کشورها باتوجه به اینکه در آنها رشد و توسعه ی اقتصادی بیشتری رخ می دهد نسبت به مناطق روستانشین با عدم استواری سیاسی بیشتری روبرو می باشند. او شهرنشینان را به سه طبقه دسته بندی می کند که عبارتند از ۱- لومپن پروتاریا۲- کارگران صنعتی ۳- طبقه ی متوسط هانتیگتون معتقد است که از میان این طبقه ها تنها طبقه متوسط می باشد که توان این را دارد که نظام حاکم را به چالش بکشاند و برای اینکه طبقات دیگر قادر به این کار نمی باشند دلایلی را نیزذکر می کند. ۱-طبقه ی لومپن پروتاریا  شامل روستائیان می باشد که به شهرها مهاجرت کرده اند و تحرک جغرافیایی را تجربه کرده اند این روسائیان وقتی منزلت خود را با زمانی که رد روستا بوده اند مقایسه می کنند شاهد بهبودی در در زندگی خویش می باشند این مهاجران روستائی زمانی که به شهر ها می آیند هنجارها و ارزش های خود را نیز به همراه دارند این ارزش ها که شامل احترام مبتی بر قدرت مداران است در شهرها نیز به قوع می پیوندد آنها همان طور که در روستا به کدخدا و رئیس قبیله احترام می گذارند در شهرها نیز به دولت ها و قوانین آنها احترام قائل هستند این طبقه از آنجا که همیشه خواستار معیشت فوری مسکن فوری کار فوری می باشند از این رو همیشه حاضرند در مشارکت های سیاسی شرکت کنند تا از مزایایی که دولت ها ارائه می دهند استفاده کنند البته می توان گفت که نسل دوم این طیقه نیز باعث عدم ثبات سیاسی در کشورها می شوند چرا که این نسل که در شهرها رشد و پروش یافته اند همیشه خواستار امکانات بیشتر و سطح رفاه بیشتری از دولت ها می باشند . ۲-در مورد طبقه ی کارگر نیز باید گفت که این طبقه در کشورهای جهان سوم طبقه ی انقلابی نمی باشد چرا که در کشورهای توسعه یافته ابتدا روند صنعتی شدن به وقوع می پیوندد و بعد آن می باشد که طبقه ی کارگر که طبقه ای مستقل از طبقه ی حاکم می باشد شکل می گیرد اما در کشورهای جهان سوم این روند به صورت دیگر به وقوع می پیوندد در این کشورها طبقه ی کارگر قبل از صنعتی شدن و توسط خود دولت تشکیل می شود و به عبارت ساده تر روند شکل گیری طبقه ی کارگر در جوامع توسعه یافته روندی از بالا به پایین است اما در کشورهای جهان سوم روندی از پایین به بالا می باشد ۳-همان طور که گفته شد هانتیگتون معتقد است که طبفه ی متوسط می باشد که می تواند ثبات سیاسی یک کشور را به بی ثباتی سیاسی بکشاند  و می گوید (( در بلاد جهان سوم  شهر کانون مخالفت در درون کشور است طبقه ی متوسط کانون مخالفت در درون شهر است روشنفکران فعال ترین گروه مخالف در طبقه ی متوسط است و دانشجویان کارآمدترین و منسجم ترین نیروهای این طبقه می باشد )) در ادامه ی تحلیل در مورد ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه ی اقتصادی نکته ی حائز اهمیت مسئله ی مربوط به اصلاحاتی است که توسط پادشاهان و حاکمان سنتی انجام می پذیرد بعضی از تحلیل گرایان مانند پالمر در کتاب (( عصر انقلاب دموکراتیک )) اصلاحات را جانشین انقلاب معرفی می کند و در مورد انقلاب فرانسه به این نتیجه رسید که هیچ انقلابی را نباید گریز ناپذیر پنداشت به شرطی که طبقات بالا و حاکمان یشین امتیازات خرد پسندانه ای می دادند اما برخی دیگر از تحلیل گرایان نیز مانند دوتوکویل در اثر خود به نام (( انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن )) اصلاحات را کاتالیزر انقلاب می داند و به این مسئله اعتقاد دارد که نظام اجتماعی که به وسیله ی انقلاب سرنگون می شود همیشه از نظام اجتماعی که بلافاصله پیش از ان بوده بهتر عمل کرده است و عموماخطرناک ترین لحظه برای حکومت هایی که سال ها به صورت اقتدارگرایانه حمکرانی کرده اند زمانی است که می خواهد دست به اصلاحات بزنند چون با این عمل خود مخالفان را نسبت به خواسته های بیشتر تحریک می کنند اما هانتیگتون برخلاف دونظریه پرداز قبلی بر این اعتقاد است که اگر رژیمی قبل از آنکه از سوی مخالفان خویش مجبور به اصلاحات شود خود دست به اصلاحات بزند و همچنین در این اصلاحات خواسته های رهبران میانه رو را به جای رهبران تند رو به اجابت برساند می تواند از عدم ثباتی سیاسی جلو گیری کند او بر این باور است که نخبگان ضد حکومتی در کمترین وضعیت قدرت و در بیشترین وضعیت قدرت خواهان بیشترین مطالبات می باشند چرا که زمانی که در کمترین وضعیت قرار داردند اصلاحات را ناچیز و زمانی که در بیشترین قدرت قرار دارند دیگر حاضر به اصلاحات نیستند پس اگر به عقیده ی او زمان و همچنین میزان امتیازاتی که گروهای مخالف حکومت داده می شود بسیار حائز اهمیت است  پس از مطالب گفته شده می تواننتیجه  که انقلاب ها زمانی به وقوع می پیونند که که اولا در کشوری شاهد یک دوره ی رشد مدام اقتصادی باشیم و به دنبال آن شاهد یک دوره ی افول چشمگیر این گونه افول ها در فرانسه ی ۱۷۸۸ انگلستان سال ۱۶۸۷ روسیه ی ۱۹۱۵ به وقع پیوست و ثانیا انقلاب ها زمانی به وقوع می پیونند که اصلاحات سیاسی در زمان مناسب و در قبال گروهای تند روی انقلابی صورت پذیرد.