سه شعر براتون گذاشتم که اولی شعر سیب حمید مصدق هست  و دومی جواب فروغ فرخزاد به این شعره که فکر کنم خیلی هاتون خوندین یا شنیدین ولی جواب جواد نوروزی به این دوشاعر رو کمتر کسی خونده یا شنیده پس دنبال کنین امیدورارم خوشتون بیاد سیب... حمید مصدق شعر زیبایی داره به نام سیب: تو به من خندیدی  و نمی دانستی  من به چه دلهره از باغچه همسایه  سیب را دزدیم  باغبان از پی من تند دوید  سیب را دست تو دید  غضب آلوده به من کرد نگاه  سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک  و تو رفتی و هنوز  سالهاست که در گوش من آرام آرام  خش خش گام تو تکرار کنان  می دهد آزارم  و من اندیشه کنان غرق این پندارم  که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت... جواب فروغ فرخزاد به حمید مصدق: من به تو خندیدمچونکه می دانستمتو به چه دلهره از باغچه همسایهسیب را دزدیدی!پدرم از پی تو تند دوید.و نمی دانستی کهباغبان باغچه همسایه پدر پیر من است!!من به تو خندیدمتا که با خنده خودپاسخ عشق تو را خالصانه بدهمبغض چشمان تو لیک،لرزه انداخت به دستان من وسیب دندان زده از دست من افتاد به خاک!دل من گفت برو.چون نمی خواست به خاطر بسپاردگریه تلخ تو را...و من رفتم و هنوزسالها هست که در ذهن من آرام ،آرام...حیرت و بغض نگاه تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم  که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت . . . از اینا جالب تر جواب جواد نوروزی پس از سالها به این دو شاعره: دخترک خندید وپسرک ماتش برد !که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیدهباغبان از پی او تند دویدبه خیالش می خواست،حرمت باغچه و دختر کم سالش رااز پسر پس گیرد !غضب آلود به او غیظی کرد !این وسط من بودم،سیب دندان زده ای که روی خاک افتادممن که پیغمبر عشقی معصوم،بین دستان پر از دلهره ی یک عاشقو لب و دندان ِتشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودمو به خاک افتادمچون رسولی ناکام !هر دو را بغض ربود...دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "*سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !**عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !*جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:*این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت*