مقاله: انقلاب
اسلامی، تجدید حیات اسلام و نظریه برخورد تمدن ها*
دکتر احمد دوست محمدی
خلاصه مقاله:
مقدمه
در نیم قرن اخیر موضوعات فرهنگی در مراکز علمی و
پژوهشی غرب از اهمیت چندانی برخوردار نبود، و موضوعاتی نظیر قدرت نظامی، اقتصادی،
اطلاعاتی و ... موضوعات اغلب نظریه پردازی ها و پژوهش ها در عرصه سیاست جهانی بوده
است. لذا در این نحوه نگرش تاکید بر برداشت های واقع گرایانه و عمل گرایانه صرف
تجزیه و تحلیل شده و قدرت مادی جهت اعمال اقتدار بر جهان کفایت می کرده است چرا که
پرداختن به مقولات معنوی و روحانی غیر علمی تلقی شده و موضوعات فرهنگی و تمدنی
فاقد وجاهت علمی بوده اند. به گفته ی یکی از اساتید دانشگاه آمریکا:
«در این دوران نه
تنها موضوع تمدن، بلکه موضوع فرهنگ نیز در علوم سیاسی، اقتصادی، روانشناسی و روابط
بین الملل در حاشیه قرار گرفت. در غرب به ویژه در دانشگاه، به سبب تسلطی که علوم
رفتاری بر علوم اجتماعی پیدا کرده بود و به دلیل تاکید فوق العاده ای که در علمی
کردن سیاست و اقتصاد بر مبنای علوم طبیعی و فیزیکی به عمل می آمد، الگوهای ریاضی و
معادلات جبری اولویت بیشتری پیدا کرد. آنچه در علوم سیاسی، جامعه شناسی، اقتصاد و
روانشناسی مورد مطالعه قرار می گرفت، صنایع فرهنگی(مانند رسانه های جمعی) و فرهنگ
سیاسی(مانند دمکراسی و مشارکت) بود و نه ذات خود فرهنگ، زیرا فرهنتگ یک پدیده ی
غیر ملموس و از نظر کمی قابل اندازه گیری نبود.»
اما حدود چند سالی است که موضوعات تمدنی و فرهنگی اهمیت
خود را بازیافته و به اصلی ترین و محوری ترین موضوع در عرصه سیاست جهانی مبدل شده
است. منشا این تحول مقاله معروف ساموئل هانتینگتن تحت عنوان«برخورد تمدن ها» بود
که در یکی از مجلات معتبر آمریکا به چاپ رسید. هانتینگتن که جز چهره های شاخص علمی
در غرب و رئیس مرکز مطالعات استراتژیک دانشگاه هاروارد و نیز استاد علم حکومت در
این مرکز مشهور علمی و همچنین همکار سابق هنری کسینجر و برژینسکی در شوارای روابط
خارجی- که نهاد اصلی در رهبری سیاست خارجی آمریکا است-بود توانست با مقاله مذکور
فضای سیاست جهانی را به سمت مسائل فرهنگی و تمدنی سوق دهد.
نظریه برخورد تمدن ها
هانتینگتن در مقاله معروف خود ابتدا روند تحولات روابط
بین بازیگران عرصه سیاست جهانی را، از زمان پیدایش نظام جدید بین الملل براساس
پیمان صلح وستفالی تا امروز، به چند مرحله تقسیم می کند. او معتقد است که کشمکش
های سیاسی و نظامی به مدت یک قرن و نیم طول کشیده که در این روند ملت ها پدید آمده
اند و سپس با وقوع انقلاب فرانسه عرصه سیاست جهانی را برخورد بین ملت ها رقم می
زند که این الگوی قرن نوزدهمی تا پایان جنگ جهانی اول ادامه یافت پس از آن و در پی
انقلاب اکتبر روسیه و واکنش هایی که نسبت به آن در جهان نشان داده شد، جهان در
نهایت به صحنه ی نبرد دو ابر قدرت ایدئولوژیک، یعنی کمونیسم و کاپیتالیسم، که هیچ
کدام از آنها یک دولت ملی به مفهوم قدیمی اروپایی آن نبودند و هر کدام هویت خود را
بر حسب ایدئولوژی اش تعریف می کرد تبدیل شد. هانتینگتون در ادامه مقاله با اشاره
به فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان دوران جنگ سرد و با رد نظریه پایان تاریخ
فوکویاما مبنی بر حاکمیت لیبرال دموکراسی به عنوان تنها پارادایم جایگزین نظام دو
قطبی سابق نظریه خود را اینگونه بیان می کند: «سیاست جهانی در حال وارد شدن به
مرحله ی جدیدی است... فرضیه من این است که منشا اصلی تضاد در این دنیای جدید بدوا
نه ایدئولوژیکی خواهد بود و نه اقتصادی. اختلافات مهم و منشا اصلی تضاد جامعه بشری
فرهنگی خواهد بود. دولت های ملی به عنوان قدرتمند ترین بازیگران در امور جهانی
باقی خواهند ماند اما کشمکش های اصلی در سیاست جهانی بین کشورها و گروه های متعلق
به تمدن های مختلف به وقوع خواهد پیوست. برخورد تمدن ها بر سیاست جهانی غالب شده و
مرزهای جدایی تمدن ها، خطوط نبردهای آینده خواهند بود. کشمکش بین تمدن ها آخرین
مرحله ی افزایش تدریجی کشمکش در دنیای جدید خواهد بود»
هانتینگتون با اشاره به این مهم که هویت فرهنگی در آینده
اهمیت روزافزونی خواهد داشت هشت تمدن معاصر را نام می برد که پیش بینی می کند در
آینده تعاملات بین این تمدن ها آینده سیاسی جهان را رقم خواهد زد و اگر قرار است
جنگ جهانی دیگری در آینده داشته باشیم بین این تمدن ها است. این تمدن ها عبارتند
از: تمدن غرب، تمدن اسلام، تمدن کنفوسیوس، تمدن ژاپن، تمدن هندو، تمدن
اسلاو-ارتدوکس، تمدن آمریکای لاتین و احتمالا تمدن آفریقا.
مقاله هانتینگتون به یک باره انبوهی از نظریات متفاوت را
به همراه داشت که توسط اندیشمندان مختلف به رشته تحریر در آمد و همچنین موضوع
بسیاری از کنفرانس های علمی در سطح جهان گردید. اما آنچه کمتر مورد توجه قرار گرفت
این مسئله بود که چرا اساسا در کمتر از ده سال موضوعات فرهنگی و تمدنی این چنین
اهمیت یافت. برای پاسخ به این سوال ابتدا لازم است با مفهوم تمدن و اجزای تشکیل
دهنده آن اشنا شویم.
تعریف تمدن و اجزای آن تمدن از واژه «مدن» مشتق شده و از
خانواده مدینه به معنای شهر است. متمدن شهرنشین است و لازمه ی پایداری شهر حاکمیت
نظم درسایه ی قانون است. تمدن مرحله ای از تکامل یا زوال تدریجی فرهنگی یک جامعه است. دکتر علی شریعتی تمدن را
به معنای کلی عبارت از مجموعه ساخته ها و پرداخته های معنوی و مادی جامعه انسانی...
می داند. خود هانتینگتون تمدن را یک موجود فرهنگی معرفی می کند که بوسیله عناصری
همچون «زبان، تاریخ، فرهنگ، سنت، و مهمتر از همه دین» از یکدیگر تمیز داده می
شوند. ویل دورانت صاحب اثر بزرگ «تاریخ تمدن» در تعریف تمدن می گوید«تمدن به شکل
کلی آن، عبارتند است از نظمی اجتماعی که در نتیجه وجود آن، خلاقیت فرهنگی
امکانپذیر می شود.» این تعریف کوتاه اما پر معنا نشان دهنده ی آگاهی و دانش عمیق
ویل دورانت در مورد ماهیت است. در واقع تمدن در سایه نظم به وجود می آید چرا که در
پرتو نظم و امنیت است که استعدادها توان شکوفایی می یابند. و بالعکس اگر نظم و
امنیت جامعه مختل شود قطعا در آن جامعه تمدنی شکل نخواهد گرفت. اما آنچه اهمیت
دارد این است که نظم خود نیز در سایه قانون محقق می شود و مسلما جامعه ای که دارای
قانون عادلانه بر مبنای شناخت صحیح از جهان و انسان باشد می تواند فضای شکوفایی
خلاقیت را برای مردم جامعه خویش به تمامه فراهم کند. اما اختلاف ها بر سر منشا
قانون بروز می کند یعنی عده ای با تکیه بر مسائل مادی قانون را فاقد نیاز به عوالم
وحی و قوانین الهی می دانند. اما این برداشت نادرست است زیرا انسانی که اختیار
حیات و ممات خویش را ندارد چگونه می تواند قانونی برای اداره جامعه بشری بدهد که
بر مبنای معرفت حقیقی باشد! در اینجاست که اهمیت اسلام فاش می شود چرا که هم عقل و
علم و هم تجربه های تاریخی گواهی می دهند که تمدن اسلام در پرتو قوانین الهی شکل
گرفته است. اسلام در ابتدا در جامعه ای پا به حیات گذاشت که از هیچ یک از عناصر
تمدنی بویی نبرده بود و آن جامعه بدوی و جاهلی عرب را دارای چنان نظم منطقی کرد که
گوی سبقت را از سایر تمدن ها ربود. بطوری که نیکسون رئیس جمهور اسبق آمریکا می
گوید: برای مدت پنج قرن جهان اسلام مسیحیت را از نظر قدرت ژئوپولیتیکی، سطح زندگی
و مدارای دینی، مهارت های حقوقی و آموزش فلسفی، علمی و فرهنگی رهبری کرد. و اعتراف
می کند که «تمدن ما(غرب) ذاتا از تمدن آنها(اسلام) برتر نیست». بدین سبب است که هانتینگتون تمدن اسلامی را
خطرناکترین رقیب تمدن غرب معرفی می کند. امروز همان تمدن اسلام بواسطه پیروزی
اقلاب اسلامی در قالب تجدید حیات اسلام سر برآورده و به یکی از بازیگران اصلی عرصه
ی سیاست جهانی مبدل شده است. امروز جهان اسلام بواسطه بیداری ملت های مسلمان
خواهان برقراری قوانین الهی است چرا که ارزش های غربی نتوانسته نیاز وجودی انسان
را در خصوص جهان هستی و فلسفه وجودیش پاسخ دهد. هانتینگتون که از نظریه پردازان
جنگ سرد بود و در قالب رئالیسم نظریه پردازی می کرد با مشاهده این تغییرات و شکل
گیری انقلاب اسلامی براساس مذهب و نه مسائل مادی به طرح نظریه برخورد تمدن ها و
تجدید نظر در عقاید گذشته اش می پردازد. بنابراین منشا این تجدید نظر همانا تجدید
حیات اسلام، ملهم از انقلاب اسلامی ایران است و نه فروپاشی شوروی. چرا که این تمدن
می تواند خلا های معنویت انسان که ناشی از تمدن مادی غرب بوده را پر کند و مشروعیت
تمدن غرب را نابود کند هر چند هانتینگتون با اهداف خاصی تن به این تجدید نظر داده
است.
با نگاه اجمالی به ادبیات سیاسی غرب طی دو دهه گذشته ،
ثابت می کند که مطالب مربوط به بازگشت اسلام به صحنه سیاست در سطوح محلی، ملی،
منطقه ای و جهانی به بیان دیگر تجدید حیات اسلام، در مقایسه با سایر موضوعات عرصه سیاست
جهانی بیشترین سهم را به خود اختصاص داده است. هانتینگتون می گوید:«در اروپا، آسیا
و در امتداد مرزهای تاریخی بین تمدن ها، بار دیگر جنگ شعله ور شده است. این امر،
به ویژه، در طول مرزهای هلالی شکل بلوک ملت های مسلمان، از قلب آفریقا گرفته تا
آسیای مرکزی، حقیقت دارد. خشونت در امتداد مرزهای اسلام از یک سو، و صرب های
ارتدوکس در بالکان، یهودیان در اسرائیل، هندوها در هند، بودائیان در برمه و
کاتولیک ها در فیلیپین از سوی دیگر در جریان است. اسلام مرزهای خونین دارد.» این
مطلب در مقاله هانتینگتون از جهاتی حائز اهمیت است. اولا، او با تاکید بر اسلام، و
نه تمدن اسلامی، در واقع اعتراف می کند که این اسلام است که در مقابل تمدن غرب
قرار گرفته است وگرنه مسیحیت غربی، حداقل از دوره رنسانس تاکنون، در قدرت و سیاست
غرب نقشی نداشته است. اما، امروز با ورود اسلام به صحنه سیاست جهانی، او ناچار شده
است که مسیحیت را جهت مقابله با اسلام وارد صحنه کند. زیرا او می داند تنها عنصری
از تمدن که یارای مقابله اسلام را دارد همان مسیحیت است. البته از آنجا که اسلام
دارای جامعیت است مسیحیت نیز توان رویارویی کامل را ندارد. طرح موضوع جنگ های
صلیبی از سوی جرج بوش پس از 11 سپتامبر، و تهاجم به بخشی از جهان اسلام یعنی
افغانستان و عراق و اعلام این مطلب از سوی هانتینگتون که این جنگ ها به درازا
خواهد کشید می تواند مدعای خوبی باشد. ثانیا هانتینگتون برخورد بین تمدن ها را به
بحث بین اسلام از یک سو و سایر فرهنگ ها، ادیان و قومیت ها از سوی دیگر مبدل کرده
و اسلام را به عنوان یک دین خونریز معرفی می کند. اگر هانتینگتون می گفت جهان
اسلام دارای مرزهای خونین است پذیرفته بود. اما هانتینگتون با بیان این جمله که
اسلام مرزهای خونین دارد به نوعی در صدد معرفی اسلام به عنوان منبع خشونت است.
هرایر دکمیجیان استاد دانشگاه آمریکا می گوید: «تجدید حیات ارزش ها و آداب اسلامی
یکی از فراگیرترین و ریشه دارترین پدیده هایی است که امروز جهان اسلام را تحت
تاثیر قرار داده است. شواهد و نشانه های بازگشت به شیوه های زندگی و به احکام
اساسی این دین را، که فرهنگ، روابط اجتماعی، امور اقتصادی و زندگی سیاسی، در
حقیقت، همه جوامع اسلامی را تحت تاثیر قرار داده است، می توان مشاهده کرد. جهان
تنها پس از ورود ناگهانی انقلاب اسلامی به قلمرو سیاست و امور بین الملل بود که
متوجه موج اسلام گردید. با شروع انقلاب اسلامی در ایران در 1979، یک سلسله حوادث
تعیین کننده، واژه بنیادگرایی اسلامی را بخشی از فرهنگ و ادبیات سیاسی، پژوهشی و
ژورنالیستی غرب نمود.» در سال 1995 رد آمریکا کتابی تحت عنوان «احساس محاصره؛
ژئوپلتیک اسلام و غرب» منتشر شد. این کتاب توسط گراهام فولر، کارشناس ارشد سیا در
خاورمیانه و از پژوهشگران برجسته مرکز مطالعاتی راند نوشته شده است و ضمن معرفی
اسلام به عنوان فرهنگی که توانایی ایستادگی در برابر فشارهای طولانی مدت بین
المللی را دارد و حاضر به مصالحه بر سر شرف خود نیست احتمال رویارویی کشورهای
اسلامی و تمدن غربی را می دهد و پیش بینی می کند که:«در محیط استراتژیک بعد از
دوران جنگ سرد، عرصه های رو به رشدی وجود دارند که تقدیر چنین است که اسلام و غرب
در جهت بهتر یا بدتر با هم تعامل داشته باشند». رابین رایت در مجله فارن افیرز می
نویسد:«... تلاش های گوناگونی که در جهان اسلام صورت می گیرد، نمایانگر نیاز عمیق
تری نیز هست، نیازی که می تواند تاثیر اسلامگرایان را گسترده تر یا پایدارتر سازد؛
چرا که اسلام تنها دین بزرگ یکتاپرستی است که نه تنها باورهای معنوی، بلکه مجموعه
ای از قواعد برای حکومت عرضه می دارد. اکنون اسلام گذشته از مبارزه برای کسب
جایگاهی در نظم جدید جهانی، با تحولاتی بنیادین روبه روست که می توان آن را نقطه
عطفی در تاریخ دانست.» مجله اکونومیست ضمن صحه گذاشتن بر مقاله هانتینگتون فقط سه
تمدن را دارای به عنوان تمدن اصلی بر می شمارد: تمدن غرب، اسلام و کنفوسیوس. در
شماره دیگری از مجله فارن افیرز در مقاله ای تحت عنوان خطر سبز اینگونه بیان می
شود: «خطر سبز-سبز رنگ اسلام است- مانند خطر سرخ دوران جنگ سرد، همچون سرطانی در
اطراف جهان در حال گسترش بوده، مشروعیت ارزش های غربی را تضعیف کرده و امنیت
ایالات متحده را تهدید می کند. تهران منشا این خرابکاری ایدئولوژیکی، بین الملل
سوم جدید جهان می باشد. هدف تهران کنترل منطقه نفت خیز خلیج(فارس)، نابودی اسرائیل
و تهدید مناطق اطراف هلال بحران جدید-از شاخ آفریقا گرفته تا کشورهای بالکان و شبه
قاره هند-است».
اینها بخشی از حجم عظیم ادبیات سیاسی غرب پیرامون اسلام
و انقلاب اسلامی و تجدید حیات اسلام است. اینها بیانگر این مهم است که تجدید حیات
اسلام نشات گرفته از انقلاب اسلامی ایران است چرا که انقلاب اسلامی ایران توانسته
روح پویایی و برای تعیین سرنوشت سیاسی خود را در جهان اسلام به ارمغان بیاورد که
خود این ناشی از نقش دین در اداره سیاسی و اجتماعی بشر و نیاز انسان به دین دارد.
و این امر باعث تجدید نظر هانتینگتون و سایر همفکرانش شده است که البته اختصاص به
جهان اسلام ندارد بلکه یک جریان غالب، قوی و فراگیر در جهان شده است. بقول آندره
مالرو، قرن 21 یا یک قرن مذهبی خواهد بود و یا هیچ چیز دیگر نخواهد بود. چرا که
انسان دارای دو بعد جسمانی و روحانی است. امروز تمدن بشری با فاصله گرفتن از بعد
روحانی و معنوی در سراشیبی انحطاط است. آرنولد توین بی در بحثی تحت عنوان «معنی
تاریخ برای روح»، ضمن ستایش از دستاوردهای مادی بشر، می گوید: «انسان در زمینه هوش
و کاردانی به نحو شگفت انگیزی موفق و در امور روحی به طرز ملال آوری ناموفق بوده
است، و اینکه این نابرابری مفرط در دستاوردهای بشری... تاکنون بدین صورت بوده است،
یک حادثه غم انگیز در زندگی انسان در روی زمین به شمار می رود. زیرا که جنبه روحی
زندگی انسان برای رفاه او(حتی رفاه مادی) بسیار مهم تر بوده است تا فرمانروایی وی
بر طبیعت غیر انسانی». دکتر الکسیست کارل برنده جایزه علمی نوبل در کتاب خود تحت
عنوان «انسان موجودی ناشناخته» ضمن بررسی پیشرفت تمدن غرب در بعد مادی، هشدار می
دهد که «بنای معظم و خیره کننده تمدن جدید، به وضع اسفناکی در آمده است، چون بدون
توجه به سرشت، طبیعت و احتیاجات حقیقی انسان بالا رفته است». توین بی نیز می گوید:
«تمدنی که پایه و شالوده روحانی خود را از دست بدهد، از هم خواهد پاشید و مانند
اتمی است که هسته مرکزی خود را از دست داده باشد. تمام اجزاء یک تمدن به هم مربوط
و مرتبط اند و تمدن غربی، بدون میراث دینی و روحانی خود که مقتبس از مسیحیت بود،
به صورت پیکر خشک و بی جان در خواهد آمد».
نقد مقاله
هانتینگتون در شرایطی به طرح چنین نظریه ای می پردازد که
اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشیده و هیچ کشوری از نظر ابزارهای مادی قدرت به پای
آمریکا نمی رسد. لذا برای اینکه تمدن غرب بتواند خود را در مقابل دیگری بازتعریف
کند و کماکان به بقای خویش ادامه دهد نیازمند این است که دیگری وجود داشته باشد تا
بتواند در رقابت با آن خود را بشناساند. همانگونه که گفته شد به خاطر برتری
ابزارهای مادی آمریکا نسبت به سایرین این امکان وجود نداشت که در عرصه مادی آمریکا
به بازتعریف خود در مقابل دیگران بپردازد لذا هانتینگتون با توجه به سوابق علمی که
در سیاست خارجی آمریکا داشت به نظر می رسد با طرح برخورد تمدن ها سعی در بازشناسی
تمدن غرب بوسیله سایر تمدن ها کرده است. تمدن های که هیچ کدام در حد و اندازه تمدن
غرب نیستند و یارای مقابله با آن را ندارند. در واقع به نظر می رسد این نظریه
بیشتر بدین دلیل مطرح شده که آمریکا برای برقراری هژمونی یکصد ساله جهانی خودو
حضور در اقصا نقاط جهان نیازمند توجیهی برای اقدامات خود بوده است چرا که در غیر
این صورت بهانه ای برای حضور آمریکا در سایر نقاط جهان وجود نداشته و دیگر
کمونیسمی هم در کار نبوده که آمریکا برای جلوگیری از آن در مسائل منطقه ای و داخلی
کشورها دخالت کند. لذا به نظر می رسد که نگارنده مقاله از این مطلب غفلت ورزیده
است و بیشتر به این بحث پرداخته که چرا هانتینگتون به یک باره به مسائل فرهنگی و
تمدنی توجه می کند!
از دیگر نقد های وارده بر این مقاله این است که بجز در
مواردی محدود رابطه انقلاب اسلامی با این نظریه بصورت شفاف بیان نشده و به نویسنده
به بیان همین مطلب بسنده کرده است که علت توجه اندیشمندانی نظیر هانتینگتون به
موضوعات تمدنی و فرهنگی، وقوع انقلاب اسلامی ایران بوده که ناشی از مذهب اسلام
بوده است. این سوال اساسی اینجا مطرح می شود که چرا پس از گذشت دو دهه و درست با
فروپاشی شوروی اندیشمندان به این انقلاب توجه بیش از اندازه نشان می دهند. آیا
دلیل آن عدم ثبات انقلاب اسلامی در دهه های اول بوده یا وجود کمونیسم مانع از توجه
اندیشمندان به این انقلاب بوده است؟ یا اینکه نیاز استراتژیست های آمریکایی برای
بازتعریف آمریکا پس از جنگ سرد اندیشمندان را به این مهم سوق داده است؟ پاسخ به
این سوالات می تواند بخشی از مفروضه های نگارنده را تایید یا رد کند. توجه به
انگیزه واقعی نظریه پردازی همچون هانتینگتون که مسلما منافع ملی آمریکا را در
دوران جنگ سرد در نظر داشته و همکار سابق هنری کسینجر و برژینسکی در شوارای روابط
خارجی- که نهاد اصلی در رهبری سیاست خارجی آمریکا است- می تواند راهگشا باشد که
نویسنده مقاله به آن اشاره ای نکرده است. مسئله دیگری که حائز اهمیت است این است
که آیا انقلاب اسلامی در منظر مسلمانان هم طبق ادعای نگارنده مقاله توانسته است
نقطه شروعی برای تجدید حیات اسلام باشد؟ در واقع آیا اجماع نظری بین اندیشمندان
مسلمان بر روی این موضوع وجود دارد که انقلاب اسلامی ایران سرآغاز تجدید حیات
اسلام بوده است؟ اگر این چنین بوده ذکر نظرات اندیشمندان اسلامی در خصوص انقلاب
اسلامی ایران نیز در مقاله ضروری و از اوجب واجبات می باشد.
کمال
ثریا
فروردین
1391
*دوست محمدی،احمد(1380)،«انقلاب اسلامی،تجدیدحیات اسلام ونظریه برخوردتمدنها»،مجله
دانشکده حقوق وعلوم سیاسی،شماره54،زمستان،صص77-102
۹۱/۰۱/۲۹
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.