غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کندلت را بتکاناشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماندفقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکشقاب کن و بزن به دیوار دلت ...دلت را محکم تر اگر بتکانیتمام کینه هایت هم می ریزدو تمام آن غم های بزرگو همه حسرت ها و آرزوهایت ...باز هم محکم تر از قبل بتکانتا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!حالا آرام تر، آرام تر بتکانتا خاطره هایت نیفتدتلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟خاطره، خاطره استباید باشد، باید بماند ...کافی ست؟نه، هنوز دلت خاک داردیک تکان دیگر بس استتکاندی؟دلت را ببینچقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟حالا این دل جای "او"ستدعوتش کناین دل مال "او"ست...همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالاو حالا تو ماندی و یک دلیک دل و یک قاب تجربهیک قاب تجربه و مشتی خاطرهمشتی خاطره و یک "او"...خـانه تـکانی دلـت مبـارک
۹۰/۱۰/۱۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.