در هفته بزرگداشت مقام معلم به سراغ یکی از محبوبترین و خوش اخلاق ترین دبیران شهرستان رفتیم که دانش آموزان زیادی را در طی سالهای تدریس خود آموزش داده و از بین آنها کمتر کسی است که از ایشان خاطره بدی داشته باشد.در یکی از روزهای زیبای اردیبهشت میهمان، خانه باصفای آقای حسین حیدریان دبیر خبره و محبوب زیست شهرستان بودیم. آقای حیدریان به محض ورود ما را میهمان اتاق مخصوص کار خود کرد؛اتاقی که از تمام دیوارها و وسایلش می توان به این پی برد که با دبیری روبرو هستیم که به رشته خود عشق می ورزد. گفتگوی صمیمانه ای با ایشان داشتیم و آقای حیدریان صحبت های خود را از نقطه عطف زندگی خود و دوران بیماری خود شروع کردند که مشروح آن را در زیر می بینید.بیشترین خاطرات من از دوران بیماریم بود. البته خاطرات تلخ و شیرین زیادی در دوران دبیری ام داشته ام. من خیلی اتفاقی به بیماری ام پی بردم. 19 آبان بود و من به صورت کاملا اتفاقی و به اصرار خانواده به علت اینکه عوارضی در دست و پای راستم پیدا شده بود و همزمان برنامه غذایی هم داشتم به دکتر تغذیه ام مراجعه کردم  که نبود و همسرم علائم بیماری مرا به پزشک مغز و اعصاب گفته بود که به اصرار آنها معاینه شدم و بعد از دو مرتبه  ام آر آی، پزشکان متوجه تومور مغزی شدند و ناامیدانه با این مسئله برخورد کردند، در حالی که آن زمان خودم اصلا موضوع را جدی نگرفته بودم با شنیدن نظر پزشکان به شدت شوکه شدم و دلباختم. وقتی از بیمارستان بیرون آمدم انگار همه صحنه ها را برای آخرین بار می دیدم. بالاخره دوره پرتودرمانی را شروع کردیم. به مدت دو هفته اصلا حال روحی خوبی نداشتم تا اینکه ایام محرم شروع شد و خبرهایی که از هر طرف به من می رسید از دعاها و نذر دانش آموزانم  و دعاهایی که در هیئت های مختلف شهر برای سلامتی من انجام می گرفت، همه و همه باعث شد که با وجود اینکه روز به روز حالم بدتر می شد ولی حال روحی ام رو به بهبود بود.همان زمان به همسرم گفتم که حالم بهتر می شود و روز به روز این حس در من تقویت می شد تا اینکه یک ماه پس از شروع درمان به او گفتم که بیا به اردکان برویم و کاملا ایمان داشتم که حالم خوب می شود.برای دفعه دوم که می خواستم به تهران بروم با وجود اضطرابی که همه داشتند و منتظر نظر پزشکان بودیم، من به حدی ایمان داشتم که حالم خوب میشود که وقتی به تهران رفتیم با خیال راحت خرید هم کردم و وقتی به مطب دکتر رفتیم و همان زمان که پزشک مشغول مقایسه ام آر آی قبلی و جدید بود و نظرش را گفت فهمیدیم که همه این اتفاقات از دعاهای مردم و دانش آموزانم بود.با وجود اینکه هنوز هم عارضه در مغز من هست و بعضی عوارض آن همراهم هست، با این حال خیالم راحت است و به این حس رسیده ام که فقط گاهی برای تفریح باید به تهران بروم.در همان روزهایی که دوره دوم درمان را در تهران سپری می کردم نامه هایی را نوشته بودم که در جلسه خانوادگی دانش اموزان خوانده شد و اصلا هم به خاطر ندارم که چه جیزهایی نوشتم ولی میدانم که چیزهای تاثیرگذاری بوده است. در این مدت توانسته ام این تجربیات را به همکارانم نیز منتقل کنم. مامعلمان شاید از نظر مادی وضعیت خوبی نداشته باشیم ولی چیزهایی را در این دنیا داریم که قابل توصیف نیست مثل لطف و دعای مردم .من همیشه اعتقاد داشتم که معلمی در چارچوب کلاس خلاصه نمی شود و یک جاهایی هم واقعا توانسته موثر واقع شود و خارج از یحثهای کلاسی می شود کمک های زیادی به دانش آموزان کرد. مثلا یک نمونه دانش آموزی داشتیم که شرایط بحرانی داشت و نزدیک بود در سال سوم از دبیرستان اخراج شود ولی با کمک دیگرمعلمان و ما توانست در همان سال اول رشته داروسازی قبول شود.زمزمه هایی مبنی بر بازنشستگی شما به گوش می رسد تا چه حد صحت دارد؟بعد از آخرین مراجعه به تهران پزشک من توصیه کرد که برنامه کاری را کنسل کنم و تا شهریور نتیجه قطعی اعلام می شود با این حال بنده 26 سال سابقه کار دارم ولی همچنان سعی می کنم در خدمت دانش آموزان باشم. امسال هم در چهار مدرسه تدریس دارم و وضعیت سال بعد هم به گونه ای است که با حذف پایه اول دبیرستان حذف من مشکلی را ایجاد نمی کند و الحمدلله دبیرهای خوبی هم داریم که جایگزین بنده باشند. چه انتظاری از مسئولین آموزش و پرورش دارید؟از ناحیه دانش آموزان، به نظر من مسئولین بیشتر درگیر فروع شده اند مثلا یک مدیر دغدغه این را دارد که دیوار را رنگ بزند و ... و همین باعث شده که از اصل که آموزش دانش اموزان است غفلت شود و این مشکلی است که سیستم دارد و دغدغه اصلی که باید آموزش باشد رها می شود.اما از ناحیه همکاران بنده موضوع مطالبات آنها و مشکلات مالی آنهاست که همیشه هم توجیه برای ان آورده می شود و باعث شده بعضی همکاران کار خود را با دلسردی دنبال کنند. واقعیتی در شغل معلمی هست و آن این است که نمی توان زمان واقعی را که یک دبیر یا معلم صرف دانش اموز می کند را محدود به ساعات کلاسی دانست و بیشتر شامل زمان هایی می شود که دیده هم نمی شود. مثلا من به عنوان یک معلم هرروز با کتاب سر و کار دارم و باید مطالعه داشته باشم و یا تصحیح برگه ها و .... اما عده ای از روی ندانستن ساعات وقت گذاری یک معلم را محدود به ساعات کلاسی عنوان می کنند.مثلا من فقط یک ساعت و نیم را صرف یک دانش آموز کردم تا در روزهای باقیمانده تا کنکور انگیزه درس خواندن را در او ایجاد کنم و اگر یک دبیر بخواهد برای دانش آموز وقت بگذارد خیلی کارها می تواند انجام دهد که اصلا نمی توان عدد و رقمی برای آن تعیین کرد ولی دلسردی که در بین همکاران به وجود آمده باعث شده تا از این کارها غافل شوند. امیدوارم مسئولین دست به دست هم بدهند تا آن روحیه بانشاط قبلی به دبیران برگردد.وضعیت فعلی اموزش و پرورش اردکان را چگونه ارزیابی می کنید؟امسال من خیلی از آموزش و پرورش فاصله گرفتم چون تا پارسال مدیر گروه زیست بودم و امسال نیستم. و می خواهم دلبستگی ام را به مجموعه کم کنم که اگر خواستم بروم راحت فاصله بگیرم مثلا با دانش آموزان سال سوم خیلی صمیمی نشدم چون اگر دلبستگی ایجاد می شد برای سال بعد هر طور شده می رفتم و تدریس می کردم. از نگاه من در آموزش و پرورش اتفاق خاصی نیفتاده اما ان شاالله خبرهای خوبی هم باشد که من از آنها بی خبر هستم. شیرین ترین خاطره دوران تدریس شما چه بوده است؟خاطره شیرین که خیلی وجود داشت. به نظر من در حین تدریس حاطره خاصی اتفاق نمی افتد چون کار روتین و معمولی هست. بیشتر خاطره ها در حاشیه تدریس اتفاق می افتد.من رابطه خوبی با دانش آموزانم دارم و دانش آموزان هم لطف بزرگی به من دارند. مثلا امسال در بهمن ماه و همزمان با سالروز تولد من سه بار جشن تولد داشتیم از طرف دانش آموزانی که الان خیلی هایشان پزشک و دندان پزشک و ..هستند  که یک گروه از آنها ساعت دوازده و نیم شب آمدند و جشن گرفتند.اینها جزء شیرینی هایی است که وصف ناپذیر است، اینکه بعد از چندین سال فاصله گرفتن هنوز به یاد من هستند احساسم را خوب می کند که مسیر را بد نرفته ام. البته بی اشتباه نبوده اما کم اشتباه بوده است.از دانش آموزان سابق شما کسی هست که دوست داشته باشید دوباره او را ببینید؟بله فراوان هستند. مثلا یک موردش امسال اتفاق افتاد و دکتر علی جهانبانی که از بیماری ما مطلع بود، تابستان گذشته که از کانادا برگشته بود لطف کرد و به ما سر زد. البته او از بچه های رشته ریاضی بود ولی با بعضی از بچه های ریاضی رابطه خوبی دارم.به طور کلی تقریبا با دانش آموزانی که صمیمی هستم همدیگر را می بینیم؛ یا آنها به ما سر می زنند یا اتفاقی می افتد که همدیگر را ببینیم مثلا یکی از دانش آموزانم بود که الان استاد دنشگاه کاشان است و به صورت تصادفی در یکی از شبکه های اجتماعی باهم ارتباط گرفتیم در حالی که کاملا از ذهنم پاک شده بود. با این حال زیاد هستند دانش آموزانی که به دیدنشان علاقه دارم. اما یکی از دانش اموزانم هست که علاقه زیادی به او دارم و الان تخصص داروسازی دارد و استاد دانشگاه اصقهان هست را خیلی دوست دارم دوباره ببینم چون خاطرات زیبایی از او دارم.رابطه شما با آقای ادبی چگونه است؟ما بسیار رایطه خوبی داریم و هرچه که درباره ما بگوید راضی هستیم چراکه همه اینها از روی صمیمیتی است که بین ما وجود دارد. دبیرانی مثل ایشان که سعی کردند در مسیر آموزش برای جامعه مفید باشند و کلا در هر قشری اگر افرادی باشند که مردم از کارشان راضی باشند ارزشمند است.در یک بازه زمانی خیلی از دبیرهای شهرستان مهاجرت کردند و از اردکان رفتند شما چرا نرفتید؟چندین بار سیگنال رفتن برای من به وجود آمده است اما چون دلبستگی خاصی به شهر خودم دارم و نسبت به دانش اموزان احساس دین می کنم نرفتم.آیا شما اعتقادی به سیستم آموزشی دبیرستان فرزانگان در شهرستان دارید؟خود من در دبیرستان فرزانگان تدریس ندارم اما از آنجا شاگردان خصوصی دارم و چیزی که از انها دیدم این بود که تحت فشار خیلی شدیدی هستند و زندگی آنها در همه ابعاد تحت تاثیر درس هست و گاها دانش اموزانی هستند که هیچ بعدی از شخصیت شان رشد نکرده است.نکته دیگر هم این هست که تیزهوش در این حد در شهرستان وجود ندارد. ما در شهرستان قبل از تیزهوشان مدارس نمونه و شاهد را هم داشتیم که هر سال به طور متوسط 10_15 دانش اموز ممتاز داشتیم اما اینکه دفعتا 180 تیزهوش از اردکان و میبد برخاست نشان می دهد که اولا این دانش اموزان واقعا تیزهوش نیستند. هم چنین دبیران هم دبیران جدیدی نیستند و کتاب های آموزشی هم همانی هست که در مدارس دیگر تدریس می شود البته با مقداری فعالیت های اضافه تر، که فشار اصلی مدرسه روی دانش اموز است و دانش اموزی داشتیم که به خاطر این فشارها ترک تحصیل کرده و یا مشکلات دیگر.نتیجه آن برای مدارس دیگر هم این بوده که به شدت باعث تضعیف آنها شده است و دانش اموزان را هم تحت تاثیر قرار داده است و دبیران هم دچار بی انگیزگی شده اند. در مجموع کار عجولانه و نسنجیده ای بود و منتظر باشید و ببینید که نتایج کنکور این دبیرستان هم نظر ما را تایید خواهد کرد که نظر غیر کارشناسی نبوده است.مهم ترین آرزویی که الان دارید چیست؟خیلی مشکل هست. بهترین آرزویم سعادت فرزندانم هست. من یک دختر و یک پسر دارم. احساس می کنم خدا در حق من خیلی لطف داشته است حتی گاهی هم به همکارانم هم می گویم که احساس میکنم خدا خیلی مرا دوست داشته و حالم خیلی خوب است و مدتی است که با این احساس زندگی میکنم.تابستان سال 89 که به حج رفته بودم وقتی که برای اولین بار نگاهم به کعبه افتاد هرچه فکر کردم دیدم خدا همه چیز به من داده است و برای خودم آرزویی نداشتم و فقط شکر خدا کردم و این حس خوب را قبل از مریض شدنم هم داشتم.کدام دانش اموزانتان بیشتر در ذهنتان مانده اند؟فراوان هستند مثل علی عازمی، امیرحسین امامی پورو ... و آقای دکتر خباز که الان تهران هست و هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود.تلخ ترین و شیرین ترین خاطره ای که دارید چیست؟بیشتر خاطرات دوران تدریسم با دانش آموزانم شیرین است و خاطره تلخی از آنها به ذهن ندارم و اگر هم هست آنقدر کمرنگ بوده که از ذهنم پاک شده است البته خاطره تلخ از مجموعه آموزش و پرورش و همکاران و ... دارم.مثلا یک خاطره از تولد امسالم این بود که یکی از دانش اموزانم بود که تقریبا همزمان با من دچار تومور استخوان ران شده بود که پایش را قطع کردند و الان متاستفانه هنوز با بیماری درگیر است و چون عاشق تنهایی و ماشین سواری و سرعت است و آن شب با هم قرار گذاشتیم که یک روز باهم برویم و این را جزء تکالیفم میدانم که به او سر بزنم و سراغش بروم.آیا در مدت تدریس هیچکدام از شاگردانتان را کتک زدید؟کتک جدی را اصلا یادم نمی اید اما به شوخی زیاد زدم مخصوصا با بچه های کلاس اول.البته هیچوقت سیلی نمی زنم.با آرزوی روزهایی خوش برای جناب آقای حسین حیدریان و دانش آموزان ایشان.اردکان گویا