نکته محوری که در مباحث مربوط به منطق لیبرالیسم آمریکا مطرح می شود بحث آزادی است که طبق پیشنهاد این منطق ایالات متحده باید در صدد گسترش و تقویت آزادی باشد چرا که پیگیری این مهم، علاوه بر ابزاری برای پیشبرد و تضمین منافع آمریکا به عنوان یک الزام اخلاقی محسوب می شود.نباید از نظر دور داشت که منظور از تقویت آزادی، تعهد به آزادی های سیاسی و اقتصادی است که براساس این منطق مرجح بر سایر آزادی هاست. بنابراین نهادهای لیبرال اقتصادی و سیاسی بر سایر نهادهای اجتماعی رجحان و تفوق باید داشته باشند چرا که این قماش ارگان ها متضمن و ارتقا دهنده رفاه و امنیت آمریکا هستند. تاثیر این نهادها بر چهاره حوزه مشهود است: تجارت آزاد، دمکراسی، حقوق بشر و حق تعیین سرنوشت. با توجه به آنچه گفته شد می توان نقد های از این منطق در سیاست خارجی آمریکا داشت که به شرح ذیل بیان می کنیم: ü   همانطور که بیان شد تقویت آزادی بعنوان ابزاری برای پیشبرد منافع ایالات متحده آمریکاست. با متصور شدن جنگ 2003 عراق می توان به این مهم دست یافت که گرچه آمریکا با استمداد از منطق لیبرالیسم به اقناع افکار عمومی می پردازد لکن با نیم نگاهی به اهمیت بحث نفت از منظر اقتصادی برای ایالات متحده آمریکا، بی شک تحلیل جنگ از دیدگاه منطق رئالیسم صورت خواهد گرفت. پرواضح است که اگر غایت از این حمله نظامی را ایجاد مقری امن و استراتژیک برای ایالات متحده و مقابله با تهدیدات هژمونیک آمریکا در خاورمیانه بدانیم، تحلیل را از منظر منطق برتری جویی آمریکا دنبال خواهیم کرد. آنچه مسلم است شاید نتوان مثالی تام و اکمل از منطق لیبرالیسم را در سیاست خارجی آمریکا یافت که از آن به عنوان هدف(صرف ایجاد آزادی) و نه وسیله(اقناع افکار عمومی برای دنبال کردن منطق رئالیسم و برتری جویی) استفاده شده باشد.   ü   شایان ذکر است که در خصوص دمکراسی، آنچه در منطق لیبرالیسم مفروض پنداشته شده، این است که حکومت های دمکراتیک ذاتا صلح طلب هستند و فقط در مقابل حکومت های غیر دمکراتیک متوسل به جنگ می شوند. اگر به این مفهوم قدری موشکافانه تر بنگریم به این مهم پی خواهیم برد که صرف حکومت دمکراتیک صلح را به ارمغان نمی آورد. نباید تاریخ قرن 20 را نادیده بگیریم آنجا که از دل دمکراسی آلمان، یک حکومت توتالیتر  سر برآورد. آنچه در آراء اندیشمندان معاصر، تحت عنوان ذره ای شدن جوامع از آن یاد می شود خود می تواند موجب پیدایش حکومت های توتالیتر و ارعابگر از بطن دمکراسی ها باشد.   ü   همانگونه که تاریخ ایالات متحده بعنوان نمونه از منطق لیبرالیسم بیان می دارد دمکراسی مقوله ای درون زاست. یعنی بسته به عوامل داخلی و از همه مهمتر درونی شدن ارزشی به نام دمکراسی در افراد جامعه است. آنگاه که حرف از دمکراسی سازی می شود یعنی یک قدرت برتر با اتکا به ابزارهای متنوع خود، الگوی دمکراسی را به سایر کشورها ارائه می دهد. آنچه مسلم است دمکراسی ممکن است در کشور مقصد نه تنها مشکلی را حل نکند؛ بلکه موجب بروز و رشد جریان های رادیکالیسم شود چرا که در یک دمکراسی، گروه ها بطور آزادانه به تبلیغ اندیشه های خود اقدام می کنند. بنابراین دمکراسی کالا نیست که بتوان آن را به دیگر کشور ها صادر کرد بلکه حامل ارزش هایی است که باید به صورت تدریجی در یک جامعه شکل بگیرد تا زمینه های لازم برای ظهور یک دمکراسی فراهم شود.   ü      بنابر ادعایی منطق لیبرالیسم، گسترش بازار آزاد موجب نابودی فقر می شود. پر واضح است که این مفروض ممکن است مورد اجماع نظر قرار نگیرد. چرا که صرف گسترش بازار آزاد نه تنها موجب ریشه کنی فقر نمی شود بلکه این خطر را در پی خواهد داشت که خرده بوژوای ملی را هم به مهلکه ورشکستی بکشانند که نتیجه این امر چیزی جز تعطیلی برخی از بنگاه های اقتصادی کوچک و متوسط و افزایش ثروت بنگاه های اقتصادی بزرگ نخواهد بود. از طرفی در صورتی که تعادل در تعاملات این بازار نباشد می تواند سایر حوزه های سیاسی و اجتماعی را تحت تاثیر خود قرار دهد و موجب شکل گیری نطام وابسته به مرکز گردد.نتیجه آن که گسترش بازار آزاد  را نمی توان با اصول اخلاقی توجیه کرد چرا که در مفروض با چالش های اساسی روبرو است.   ü   توجه به همسویی سایر منطق ها با منطق لیبرالیسم می تواند به تشریح اقدامات ایالات متحده آمریکا در عرصه ی سیاست خارجی علی الخصوص در دوران کلینتون، بوش و اوباما کمک کند. بنابراین گرچه در ظاهر منطق لیبرالیسم نمود دارد اما در باطن منطق های نظیر بین الملل گرایی لیبرال، رئالیسم و منطق هژمونی تعیین کننده خط مشی سیاست های خارجی این کشور در تعامل با سایر کشورها و نهادهای بین المللی می باشد. کمال ثریا/ دانشجوی کارشناسی ارشد روابط بین الملل