از بعض ارباب مقاتل نقل است که چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نظر کرد هفتاد و دو تن از یاران و اهلبیت خود را شهید و کشته بر روی زمین دید عازم جهاد گردید، پس به جهت وداع زنها رو به خیمه کرد و پردگیان سرادق عصمت را طلبید و ندا کرد که ای سکینه، ای فاطمه، ای زینب، ای ام کلثوم. عَلَیْکُنَّ مِنّی السَّلامُ:وَاَسْکَنَّ مِنهُ الذَّیلَ مُنتجِباتِوَ یا کَهْفَ اَهْلِ الْبَیْتِ فی الاْزَماتِوَ یا لَیْتَنا لَمْ نَمْتَحِنْ بِحَیاتوَ مَنْ لَلْعُذاری عِنْدَ فَقْدِ وُلاهزد حلقه گرد او همه چون هاله گرد ماهوین موکنان بگریه که شد روز ما تباهفَقٌمن وَاَرْسَلنَ الدُّموُعَ تَلَهُفّااِلی اَیْنَ یَابْنَ الْمُصْطَفی کوْکَبَ الدُّجیفَیا لَیْتَنا مِتْنا وَلَمْ نَرَمانَریفَمَنْ لِلْیَتامی اِذْ تَهَدَّمَ رُکْنُهُمْسرگشته بانوان سراپرده عفافآن سر زنان به ناله که شد حال ما زبونپس سکینه عرض کرد یا اَبَه اَسَتَسْلَمْت لِلْمَوتِ ای پدر آیا تن به مرگ داده‌ای؟ فرمود چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یاور و معینی ندارد عرض کرد پس ما را به حرم جدمان بازگردان، حضرت در جواب بدین مثل تمثل جست:هَیْهاتَ لَوتُرِکَ الْقَطالَنام.اگر صیاد از مرغ قطا دست بر می‌داشت آن حیوان در آشیانة‌ خود آسوده می‌خفت. کنایت از آنکه این لشکر دست از من برنمی‌دارند، و نمی‌گذارند که شما را به جائی برم، زنها صدا به گریه بلند کردند، حضرت ایشان را ساکت فرمود. و گویند که آن حضرت رو به ام کلثوم نمود و فرمود.اوُصیکِ یا اُخَیَّه بِنَفْسِکِ خَیْراً وَ اِنّی بارِرٌ اِلی هؤلاءِ الْقَوْم. در اثبات الوصیه است که امام حسین علیه السلام حاضر کرد علی بن الحسین علیه السلام را و آن حضرت بیمار بود پس وصیت فرمود به او به اسم اعظم و مواریث انبیاء علیهم السلام و آگاه نمود او را که علوم و صحف و مصاحف و سلاح را که از مواریث نبوتست نزد ام سلمه رضی الله عنها گذاشته و امر کرده که چون امام زین العابدین علیه السلام برگردد به او سپارد.در دعوات راوندی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده که فرمود پدرم مرا در بر گرفت و به سینه خود چسباند در آن روز که کشته شد وَالدّمآءُ تَغْلی و خونها در بدن مبارکش جوش می‌خورد، و فرمود ای پسر من حفظ کن از من دعائی را که تعلیم فرمود آنرا به من فاطمه صلوات الله علیه و تعلیم فرمود به او رسول خدا صلی الله علیه و آله و تعلیم نمود به آن حضرت جبرئیل از برای حاجت و مهم و اندوه و بلاهای سخت که نازل می‌شود و امر عظیم و دشوار و فرمود بگو:بِحَقّ یس وَالْقُرانِ الْحَکیمِ وَ بِحَقّ طه وَالْقُرانِ الْعَظیم یا مَنْ یَقْدِرُ عَلی حَوائِج السّائِلینَ یا مَنْ یَعْلَمُ ما فی الضَّمیرِِ یا مُنَفّسَ عَنِ الْمَکروُبینَ یا مُفَرّجَ عَنِ الْمَغْمُومینَ یا ارحِمَ الشَّیْخ الْکبیرِ یا رازِقَ الّطِفْلِ الصَّغیرِ یا مَنْ لایَحْتاجُ اِلَی التَّفْسیرِ صَلّ عَلی مُحًّمَدٍ وَ الِ مُحَّمَدٍ وَ افعَلْ بی کَذا وَ کَذا.در کافی روایت شده که حضرت امام زین العابدین علیه السلام وقت وفات خویش حضرت امام محمد باقر علیه السلام را به سینه چسبانید و فرمود ای پسر جان من وصیت می‌کنم ترا به آنچه که وصیت کرد به من پدرم هنگامی که وفاتش حاضر شد و فرمود این وصیت را پدرم به من نموده فرمود,یا بُنّیَّ اِیّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لایَجِدُ عَلَیْکَ ناصِراً اِلاّض اللهُ.ای پسر جان من بپرهیز از ظلم بر کسی که یاوری و دادرسی ندارد مگر خدا.راوی گفت پس حضرت سیدالشهداء علیه السلام به نفس نفیس عازم قتال شد. امام زین العابدین علیه السلام چون پدر بزرگوار خود را تنها و بیکس دید با آنکه از ضعف و ناتوانی قدرت برداشتن شمشیر نداشت راه میدان پیش گرفت، ام کلثوم از قفای او ندا در داد که ای نور دیده برگرد، حضرت سجاد علیه السلام فرمود که ای عمه دست از من بردار و بگذار تا پیش روی پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله جهاد کنم، حضرت سیدالشهداء علیه السلام به ام کلثوم فرمود که باز دار او را تا کشته نگردد و زمین از نسل آل محمد علیهم السلام خالی نماند. بالجمله امام حسین علیه السلام در چنین حال از محبت امت دست بازنداشت و همی خواست بلکه تنی چند به راه هدایت درآید و از آن گمراهان روی برتابد. لاجرم ندا در داد که آیا کسی هست که ضرر دشمن را از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله بگرداند؟ آیا خداپرستی هست که در باب ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که امید ثواب از خدا داشته باشد و به فریاد ما برسد؟ آیا معینی و یاوری هست که به جهت خدا یاری ما کند؟ زنها که صدای نازنینش را شنیدند به جهت مظلومی او صدا را به گریه و عویل بلند کردند.در کتاب احتجاج مسطور است که حضرت از اسب فرود آمد و با نیام شمشیر گودی در زمین کند و آن کودک را به خون خویش آلوده کرد پس او را دفن نمود.طبری از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت کرده که تیری آمد رسید بر گلوی پسری از آن حضرت که در کنار او بود پس آن حضرت مسح می‌کرد خون را بر او و می‌گفت: اَلَلّهَمَّ احْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْم دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.پس امر فرمود آوردند حبره‌ای و آن جامه‌ای است یمانی آن را چاک کرد و پوشید پس با شمشیر به سوی کارزار بیرون شد، انتهی. بالجمله چون از کار طفل خویش فارغ شد سوار بر اسب شد و روی به آن منافقان آورد و فرمود: عَنْ‌ ثَوابِ الله رَبّ الثّقَلَیْنِحَسَنَ الْخَیرِ کَریمَ الاَبَوَیْنِاُحْشُرُوا النَّاس اِلی حَرْبِ الْحُسَیْنَکَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُواقَتَلَ الْقَوْمُ عَلِیّاً وَابْنَهُحَنَقاً مِنْهُمْ وَ قالُوا اَجْمِعُواپس مقابل آن قوم ایستاد و در حالتی که شمشیر خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگانی دنیا شسته و یک باره دل به شهادت و لقای خدا بسته و این اشعار را قرائت می‌فرمود: کَفانی بِهذا مُفْخَرًا حینَ اَفْخَرُوَ نَحْنُ سِراجُ اللهِ فیِ الْخَلْقِ یَزْهَرُوَ عَمّی یُدْعی ذاالْجَناحَیْن جَعْفَرٌوَ فینَا الْهًدی وَ‌الْوَحْیُ بِالْخَیْر یُذْکَرُنَسُرُّ بِهاذا فی الاَنامِ وَ نَجْهَرُبِکَاْس رَسُولِ اللهِ ما لَیْسَ یُنْکَرُوَ مُبْغِضُنا یَوْمَ الْقِیامَهِ یَخْسُرُاَنَا ابْنُ عِلیّ الّطُهْرِ مِنْ‌الِ هاشِمٍوَجَدّی رَسُولَ اللهِ اَکْرَمُ مَنْ مَشیوَ فاطِمَهُ اَمّی مِنْ سُلالَهِ اَحْمَدَوَ فینا کِتابُ اللهِ اُنْزِلَ صادِقاًوَ نَحْنُ اَمانُ اللهِ لِلناسِ کُلّهمْوَ نَحْنُ وَلاهُ الْحُوْضِ نَسْقی وُلاتِناوَ شیعَتُنا فیِ النّاسِ اَکْرَمُ شیعَهٍپس مبارز طلبید و هر که در برابر آن فرزند اسد الله الغالب می‌آمد او را به خاک هلاک می‌افکند تا آنکه کشتار عظیمی نمود و جماعت بسیار از شجاعان و ابطال رجال را به جهنم فرستاد، دیگر کسی جرئت میدان آن حضرت نکرد.پس آن جناب حمله بر میمنه نمود و فرمود:وَالْعارُ اَوْلی مِنْ دُخُولِ النّارِاَلْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعارِپس حمله بر مسیره کرد و فرمود:الَیْتُ اَنْ لا اَنْثَنیاَمْضی عَلی دین النّبیانا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِ اَحْمی عَیالاتِ اَبیًبعض از رواه گفته به خدا قسم هرگز ندیدم مردی را که لشکرهای بسیار او را احاطه کرده باشند و یاران و فرزندان او را به جمله کشته باشند و اهلبیت او را محصور و مستأصل ساخته باشند شجاعت و قوی القلب‌تر از امام حسین علیه السلام چه تمام این مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگی و کثرت حرارت و بسیاری جراحت و با وجود اینها گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هیچگونه آلایش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت و با اینحال می‌زد و می‌کشت، و گاهی که ابطال رجال بر او حمله می‌کردند و چنان بر ایشان می‌تاخت که ایشان چون گله گرگ دیده می‌رمیدند و از پیش روی آن فرزند شیر خدا می‌گریختند، دیگر باره لشکر گرد هم در می‌آمدند و آن سی هزار نفر پشت با هم می‌دادند و حاضر به جنگ او می‌شدند، پس آن حضرت بر آن لشکر انبوه حمله می‌افکند که مانند جراد منتشر از پیش او متفرق و پراکنده می‌شدند و لختی اطراف او از دشمن تهی می‌گشت. پس از قلب لشکر روی به مرکز خویش می‌نمود و کلمه مبارکه لاحَوْلَ وَلاقُو‌ّهَ اِلاّ بِاللهِ را تلاوت می‌فرمود. و به روایت سید ره و مفید (ره) لشکر لحظه از جنگ آن حضرت درنگ کردند پس از آن رو به او آوردند و او را دائره وار احاطه کردند. این هنگام عبدالله بن حسن که در میان خیام بود و کودکی غیرمراهق بود چون عم بزرگوار خود را بدین حال دید تاب و توان از وی برفت و به آهنگ خدمت آن حضرت از خمیه بیرون دوید تا مگر خود را به عموی بزرگوار رساند. جناب زینب سلام الله علیها از عقب او بشتاب بیرون شد و او را بگرفت و از آن سوی امام علیه السلام نیز ندا در داد که ای خواهر عبدالله را نگاه دار مگذار که در این میدان بلاانگیز آید و خود را هدف تیر و سنان بیرحمان نماید. جناب زینب هر چه در منع او اهتمام کرد فایده نبخشید و عبدالله از برگشتن به سوی خیمه امتناع سختی نمود و گفت به خدا قسم که از عموی خویش مفارقت نکنم و خود را از چنگ عمه‌اش رهانید و به تعجیل تمام خود را به عموی خود رسانید و در این وقت ابحر (لعین) ابن کعب شمشیر خود را بلند کرده بود که به حضرت امام حسین علیه السلام فرود آورد که آن شاهزاده رسید و به آن ظالم فرمود وای بر تو ای پسر زانیه می‌خواهی عموی مرا بکشی آن ملعون چون تیغ فرود آورد عبدالله دست خود را سپر ساخت و در پیش شمشیر داد، شمشیر دست آن مظلوم را قطع کرد چنانکه صدای قطع کردنش بلند شد و به نحوی بریده شد که با پوست زیرین بیاویخت. آن طفل فریاد برداشت که یا ابتاه یا عماه حضرت او را بگرفت و بر سینه خو د چسبانید و فرمود ای فرزند برادر صبر کن بر آنچه بر تو فرود آید و آنرا از در خیر و خوبی به شمار گیر، هم اکنون خداوند ترا با پدران بزرگوارت ملحق خواهد نمود پس حرمله (لعین) تیری به جانب آن کودک انداخت و او را در بغل عم خویش شهید کرد.حمید بن مسلم گفته که شنیدم حسین علیه السلام در آن وقت می‌گفت:اَلَلّهُمَّ اَمْسِکْ عَنْهُمْ قِطْرِ السَماءِ وَ امْنَعْهُمْ بَرَکاتِ الاَرْضِ الخ.شیخ مفید ره فرمود که رجاله حمله کردند از یمن و شمال بر کسانی که باقیمانده بودند با امام حسین علیه السلام پس ایشان را به قتل رسانیدند و باقی نماند با آن حضرت جز سه نفر یا چهار نفر. سید بن طاوس (ره) و دیگران فرموده‌اند که حضرت سیدالشهداء علیه السلام فرمود بیاورید برای من جامه‌ای که کسی در آن رغبت نکند که آنرا در زیر جامه‌هایم بپوشم تا چون کشت شوم و جامه‌هایم را بیرون کنند آن جامه را کسی از تن من بیرون نکند. پس جامه‌ای برایش حاضر کردند، چون کوچک بود و بر بدن مبارکش تنگ می‌افتاد آنرا نپوشید، فرمود این جامه اهل ذمت است جامه از این گشادتر بیاورید پس جامه وسیعتر آوردند آنگاه در پوشید. و به روایت سید ره جامه کهنه آوردند حضرت چند موضع آنرا پاره کرد تا از قیمت بیفتد و آنرا در زیر جامه‌های خود پوشید فَلَمّا قُتِلَ جَرّدَوُهُ مِنْهُ چون شهید شد آن کهنه جامه را نیز از تن شریفش بیرون آوردند.که تا برون نکند خصم بدمنش ز تنشتنی نماند که پوشند جامه یا کفنشلباس کهنه بپوشید زیر پیرهنشلباس کهنه چه حاجت که زیر سم ستورشیخ مفید (ره) فرموده که چون باقی نماند با آن حضرت احدی مگر سه نفر از اهلش یعنی از غلامانش، رو کرد بر آن قوم و مشغول مدافعه گردید، و آن سه نفر حمایت او می‌کردند تا آن سه نفر شهید شدند و آن حضرت تنها ماند و از کثرت جراحت که بر سر و بدنش رسیده بود سنگین شده بود و با این حال شمشیر بر آن قوم کشیده و ایشان را به یمین و شمال متفرق می‌نمود شمر (ملعون) که خمیر مایة‌ هر شر و بدی بود چون این بدید سواران را طلبید و امر کرد که در پشت پادگان صف کشند و کمانداران را امر کرد که آن حضرت را تیرباران کنند، پس کمانداران آن مظلوم بی‌کس را هدف تیر نمودند و چندان تبر بر بدنش رسید که آن تیرها مانند خار خارپشت بر بدن مبارکش نمایان گردید. این هنگام آن حضرت از جنگ باز ایستاد و لشکر نیز در مقابلش توقف نمودند. خواهرش زینب سلام الله علیها که چنین دید بر در خیمه آمد و عمر سعد را ندا کرد و فرمود: وَیْحَکَ یا عُمرَ اَیُقْتَلُ ابَوعَبْداللهِ وَ اَنْتَ تَنْظُرُ اِلَیْهِ عمر سعد جوابش نداد. و به روایت طبری اشگش به صورت و ریش نحسش جاری گردید و صورت خود را از آن مخدره برگردانید، پس جناب زینب علیهاالسلام رو به لشکر کرد و فرمود وای بر شما آیا در میان شما مسلمانی نیست؟ احدی او را جواب نداد. سید بن طاوس (ره) روایت کرده که چون از کثرت زخم و جراحت اندامش سست شد و قوت کارزار از او برفت و مثل خارپشت بدنش پر از تیر شده بود این وقت صالح (لعین) بن وهب المزنی وقت را غنیمت شمرده از کنار حضرت درآمد و با قوت تمام نیزه بر پهلوی مبارکش زد چنانکه از اسب درافتاد و روی مبارکش از طرف راست بر زمین آمد و در این حال فرمود:بِسْمِ الله وَ باللهِ عَلی مِلَّهِ رَسُولِ اللهِ.پس برخاست و ایستاد.فَلَمّا خَلی سَرْجُ الْفَرسِ مِنْ هَیْکَلِ الوَحْی وَ التَّنْزیل وَ هَوی عَلَی الارْضِ عَرْشُ الْمَلِکِ الْجَلیلِ جَعَلَ یُقاتِلُ وَ‌ هُوَ راجِلٌ قِتالاً اَفْعَدَ الْفَوارِسَ وَ اَرْعَدَ الْفَرائِصَ وَ اَذْهَلَ عُقوُلَ فُرسانِ الْعَرَبِ وَ اَطارِعَنِ الُّرؤُسِ الاَلْبابَ وَ الّلًبَبِ.حضرت زینب سلام الله علیها که تمام توجهش به سمت برادر بود چون این بدید از در خیمه بیرون دوید و فریاد برداشت که وا اخاه وا سیداه وا اهلبیتاه ای کاش آسمان خراب می‌شد و بر زمین می‌افتاد و کاش کوهها از هم می‌پاشید و بر روی بیابانها پراکنده می‌شد.راوی گفت که شمر بن ذی الجوشن (ملعون) لشکر خود را ندا در داد برای چه ایستاده‌اید و انتظار چه می‌برید؟ چرا کار حسین را تمام نمی‌کنید؟ پس همگی بر آن حضرت از هر سو حمله کردن حصین (لعین) بن تمیم تیری بر دهان مبارکش زد ابوایوب (ملعون) غنوی تیری بر حلقوم شریفش زد و زرعه (لعین) بن شریک بر کف چپش زد و قطعش کرد و ظالمی دیگر بر دوش مبارکش زخمی زد که آن حضرت بر وی درافتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود که گاهی به مشقت زیاد برمی‌خاست، طاقت نمی‌آورد و بر روی می‌افتاد تا اینکه سنان ملعون نیز بر گلوی مبارکش فرو برد پس بیرون آورده و فرو برد در استخوانهای سینه‌اش و بر این هم اکتفا نکرد آنگاه کمان بگرفت و تیری بر نحر شریف آن حضرت افکند که آن مظلوم درافتاد. در روایت ابن شهر آشوب است که آن تیر بر سینه مبارکش رسید پس آن حضرت بر زمین واقع شد و خون مقدسش را با کفهای خود می‌گرفت و می‌ریخت بر سر خود چند مرتبه پس عمر سعد (ملعون) گفت به مردی که در طرف راست او بود از اسب پیاده شو و به سوی حسین رو و او را راحت کن. خولی (لعین) بن یزید چون این بشنید به سوی قتل آن حضرت سبقت کرد دوید چون پیاده شد و خواست که سر مبارک آن حضرت را جدا کند رعده و لرزشی او را گرفت و نتوانست شمر (ملعون) با وی گفت خدا بازویت را پاره پاره گرداند چرا می‌لرزی؟ پس خود آن ملعون کافر سر مقدس آن مظلوم را جدا کرد.سید بن طاوس (ره) فرمود که سنان بن انس لعنه الله پیاده شد و نزد آن حضرت آمد و شمشیر را بر حلقوم شریفش زد ومی‌گفت والله که من سر ترا جدا می‌کنم و می‌دانم که تو پسر پیغمبری و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهتری پس سر مقدسش را برید.در روایت طبری است که هنگام شهادت جناب امام حسین علیه السلام هر که نزدیک او می‌آمد سنان بر او حمله می‌کرد و او را دور می‌نمود برای آنکه مبادا کس دیگر سر آن جناب را ببرد تا آنکه خود او سر را از تن جدا کرد و به خولی سپرد.مُجْمَلَهً ذِکْرُها لِمُدَّکَّرٍمابَیْنَ لَحْظِ الْجُفُونِ وَالزُّبُرِفَاجِعَهٌ اِنْ ارَدْتُ اکْتُبُهاجَرَتْ دُمُوعی وَ حال حائِلُهاپس در این هنگام غبار سختی که سیاه و تاریک بود در هوا پیدا شد و بادی سرخ وزیدن گرفت و چنان هوا تیره و تار شد که هیچکس عین و اثری از دیگر نمی‌دید، مردمان منتظر عذاب و مترصد عقاب بودند تا اینکه پس از ساعتی هوا روشن شد و ظلمت مرتفع گردید. ابن قولویه قمی (ره) روایت کرده است که حضرت صادق علیه السلام فرمود در آن هنگامی که حضرت امام حسین علیه السلام شهید گشت لشکریان شخصی را نگریستند که صیحه و نعره می‌زند گفتند بس کن ای مرد این همه ناله و فریاد برای چیست؟ گفت چگونه صحیه نزنم و فریاد نکنم و حال آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله را می‌بینم ایستاده گاهی نظر به سوی آسمان می‌کند و زمانی حربگاه شما را نظاره می‌فرماید از آن می‌ترسم که خدا را بخواند و نفرین کند و تمام اهل زمین را هلاک نماید و من هم در میان ایشان هلاک شوم. بعضی از لشکر با هم گفتند که این مردی است دیوانه و سخن سفیهانه می‌گوید، و گروهی دیگر که توابون آنها را گویند از این کلام متنبه شدند و گفتند به خدا قسم که ستمی بزرگ بر خویشتن کردیم و به جهت خوشنودی پسر سمیه سید جوانان اهل بهشت را کشتیم و همانجا توبه کردند و بر ابن زیاد خروج کردند و واقع شد از امر ایشان آنچه واقع شد. راوی گفت فدایت شوم آن صیحه زننده چه کس بود فرمود ما او را جز جبرئیل ندانیم.شیخ مفید (ره) در ارشاد فرموده که حضرت سیدالشهداء علیه السلام از دنیا رفت در روز شنبه دهم محرم سال شصت و یکم هجری بعد از نماز ظهر آن روز در حالی که شهید گشت و مظلوم و عطشان و صابر بر بلایا بود به نحوی که به شرح رفت و سن شریف آن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود که هفت سال از آنرا با جد بزر گوارش رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و سی و هفت سال با پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و با برادرش امام حسین علیه السلام چهل و هفت سال و مدت امامتش بعد از امام حسین علیه السلام یازده سال بود، و خضاب می‌فرمود با حنا و رنگ در وقتی که کشته شد خضاب از عارضش بیرون شده بود.