روزی سلطان ابراهیم غزنوی در میدان غزنین می رفت که چشمش به حمالی افتاد که سنگ بزرگی بر سر نهاده بود و جهت ساختمانی می برد و متحمل رنج بسیار می شد، چون سلطان آثار مشقت را در سیمای مرد باربر مشاهده نمود خطاب به او گفت: سنگ را به زمین بگذار. روزی سلطان ابراهیم غزنوی در میدان غزنین می رفت که چشمش به حمالی افتاد که سنگ بزرگی بر سر نهاده بود و جهت ساختمانی می برد و متحمل رنج بسیار می شد، چون سلطان آثار مشقت را در سیمای مرد باربر مشاهده نمود خطاب به او گفت: سنگ را به زمین بگذار. باربر سنگ را در میان گذاشت و رفت، سنگ مدت ها در میدان ماند، روزی عده ا ی از نزدیکان پادشاه عرض کردند: آن سنگ در میان میدان افتاده است و اسب ها چون به آنجا می رسند بد چشمی کرده و سواران خویش را به زمین می زنند، اگر پادشاه فرمان دهد آن سنگ را از آنجا بردارند؟ سلطان گفت: چون فرموده ام بگذار، حال اگر گوئیم بردار، مردم این سخن را حمل بر عدم تصمیم گیری قاطع ما خواهند نمود! می نویسند، آن سنگ سال ها در میان میدان غزنین افتاده بود و به جهت احترام به سلطان ابراهیم هیچ یک از اولاد او نیز حکم برداشتن آن ننمودند (منبع: بگوئیم و بخندیم) داهول: نمردیم و معنای حقیقی قاطعیت در تصمیم گیری رو هم فهمیدیم، فرانسوی تر از فرانسوی! سایه خداوند، اعلیحضرت، پادشاه ایران، مظفرالدین شاه قاجار، نفسی کشیدند و با قیافه ای ملوسانه و غمگین فرمودند: به عرض وزارت خارجه دولت آلمان برسانید که شاهنشاه ایران طاقت دیدن شهرهای غصب شده  «آلزاس و لرن» را که از قدیم متعلق به فرانسه بوده و ملک قطعی آنهاست ندارند و از دیدن چنین صحنه هایی خاطر مبارکشان مکدر می گردد؛ مسیر حرکت  قطار از فرانسه به برلن را طوری تنظیم نمائید که از این شهرها عبور نکند…! پس از شنیدن دستور قبله عالم، سفیر کبیر ایران در آلمان، جناب احتشام السلطنه تاملی می کند و چون چاره ای جز اطاعت از اوامر ملوکانه را ندارد، به دو دیده می پذیرد اما بعد از آن مدام در فکر است که این درخواست ابلهانه و کودکانه را که نه ربطی به شان پادشاه و نه دولت دارد چگونه به عرض وزارت خارجه آلمان برساند، آن هم در شرایطی که میهمان به زور خودش را میهمان کرده و دعوتی در کار نبوده است، پس از کشمکش های فراوان با خودش به این نتیجه می رسد که بهتر است قضیه را اطلاع ندهد و پیش خود می گوید شاید دولت آلمان تصادفا خط سیر را همان طور که باب میل ملوکانه است تنظیم نماید… اما منوال همانطور که وزیر مختار فکر می کرده نمی شود و دولت آلمان عمدا مسیر عزیمت را طوری  تنظیم می کند که قطار از این شهرها عبور کند؛ در نزدیکی های مرکز استراسبورگ، “مهندس الممالک”  با عصبانیت خاصی خطاب به “دکتر روزن” مهماندار اول آلمانی می گوید : چرا مسیر را این طور تنظیم کرده اید، قرار نبود از شهرهای آلزاس و لرن عبور کنیم، خاطر مبارک ملوکانه تاب تحمل دیدن چنین صحنه هایی را ندارند… دکتر روزن با تعجب و عصبایت خاصی جواب می دهد: ما این سرزمین را از شما تصاحب نکرده ایم که اینگونه تعصب نگه می دارید؛ چگونه است که اعلیحضرت پادشاه ایران و اطرافیانشان نسبت به ایالات وسیع و با ارزشی که روس و اینگلیس و ترک و افغان از چهار گوشه ایران غصب کرده اند از این تعصبات به خرج نمی دهند و سلاطین و درباریان و وزرا خیلی راحت در رفت و آمد به اروپا از ایالات و شهرهای قفقاز بدون کمترین ناراحتی و کدورتی عبور می کنند در حالی که حفظ و نگهداری این بلاد به ایشان سپرده شده است، اما در مورد الزاس و لرن از فرانسویان فرانسوی تر شده اند…! (برگرفته از: خاطرات احتشام السلطنه-نشر زوار) داهول: نوشته ذکر شده برگرفته از خاطرات احتشام سلطنه سفیر وقت ایران در آلمان است که در مورد دومین سفر شاه به اروپا ذکر شده، به دلیل نثر سنگین آن زمان مجبور به بازنویسی شدم و به سبک داستان در آوردمش، اکثر کنایه های به کار رفته، در خاطرات ایشان ثبت شده است.